رویکردهای بنیادین علم پزشکی به انسان: تحلیل و مقایسه نگرش جزء نگر و یکپارچه نگر
فهرست مطالب
- 1 آنچه در این مقاله می خوانیم …
- 2 گرایش غریزی به آرامش و جاودانگی
- 3 شناخت بشر از خود و دستیابی به حیات جاودان
- 4 تحولات تاریخی مکاتب پزشکی و تأثیر ابزارهای تشخیصی
- 5 هدف نهایی علم پزشکی: کاهش درد و رنج، دستیابی به آرامش و جاودانگی
- 6 تاریخچه پزشکی: نگرش جزء نگر و یکپارچه نگر
- 7 رویکرد فلسفی ایدهآلیسم و مکاتب پزشکی سنتی
- 8 عناصر بنیادین و مزاج های مختلف در دیدگاه یکپارچه نگر
- 9 رویکردهای درمانی مبتنی بر نیروی حیاتی
- 10 مکانیسم های خود تنظیمی و دیدگاه جزء نگر در پزشکی
- 11 مقایسه دو دیدگاه: یکپارچه نگر و جزء نگر در پزشکی
- 12 سخن پایانی
- 13 عضو خبرنامه شوید
- 14 برای اطلاع از جدیدترن مقالات و کتابهای منتشر شده بر روی سایت ایمیل خود را وارد کنید.
آنچه در این مقاله می خوانیم …
پزشکی از دیرباز به عنوان یکی از بنیادیترین علوم برای پاسخ به نیاز اساسی بشر به کاهش درد و رنج و دستیابی به سلامتی و آرامش مطرح بوده است. این علم در طول تاریخ با دو نگرش عمده، یعنی جزء نگر و یکپارچه نگر، به تحلیل و درمان بیماریها پرداخته است. در مقالهی رویکردهای بنیادین علم پزشکی به انسان به بررسی این دو رویکرد پرداخته میشود و تأثیرات آنها بر توسعه پزشکی و سلامت انسان مورد تحلیل قرار میگیرد. همچنین به تاریخچه مکاتب مختلف پزشکی، از طب یونانی تا طب سنتی ایران و طب سوزنی چین، و فلسفههای ایدهآلیسم و مکانیسمی که این رویکردها را هدایت کردهاند، اشاره خواهیم کرد.
گرایش غریزی به آرامش و جاودانگی
انسانها به گونهایی غریزی از درد و رنج گریزانند و به سوی آرامش، آسایش و لذت حرکت میکنند. این گرایش فطری ویژهیِ انسان نیست و کم و بیش همه موجودهای زنده از آن چه سبب نابودی حیات و یا کاهش کیفیت آن گردد، گریزانند و تمایل به ثبات و جاودانگی دارند. به همین دلیل باید پیدایش علم پزشکی را به عنوان یکی از بنیادی ترین علوم برای پاسخ به این نیاز اساسی بشر در نظر گرفت. داستانهای زیادی در مورد گوی سحرآمیز و یا معجونی که حیات جاودان میدهد، وجود دارد. درهمهی این موارد، مفهوم این اصل نخستین یعنی فرار از درد و رنج و میل به جاودانگی، نهفته است.
شناخت بشر از خود و دستیابی به حیات جاودان
آشکار است که بشر برای رسیدن به حیات جاودان باید نسبت به حیات و همچنین ساختار وجودی خود شناخت پیدا کند؛ تا به وسیلهی آن بتواند شرایطی را که باعث درد و رنج و یا بیماری میشود، تشخیص دهد و به دنبال راه حلی برای بازگرداندن آن به حالت سلامتی، بگردد.
تحولات تاریخی مکاتب پزشکی و تأثیر ابزارهای تشخیصی
در هر دوره از تاریخ، برپایهی شناخت انسان از خود، مکاتب گوناگون پزشکی شکل گرفتهاند. طبیعی به نظر میرسد که تا پیش از کشف ابزارهایی همچون میکروسکوپ و سایرروشهای تشخیصی پیشرفته که به کمک حواس پنجگانه آمده اند، دیدگاه وایتالیسم در اوج شهرت باشد و پیروان بسیاری داشته باشد، ولی پس از به کارگیری آن ابزارها و تمرکز یافتن بشر بر روی جنبههای عینی، تمایلش برای فهم جنبههای ذهنی زندگی،کاهش یافت. از آنجا که گرایش جمعی ما به درک یافتههای عینی بیش از ذهنی است، با گذر زمان، شمار پیروان نگرش یکپارچه نگر و دیدگاه حیات گرایی کاهش یافت و به همان نسبت رویکرد جزء نگر و دیدگاه مکانیسمی به حیات هواداران بیشتری پیدا کرد.
هدف نهایی علم پزشکی: کاهش درد و رنج، دستیابی به آرامش و جاودانگی
در هر دوره از تاریخ، برپایهی شناخت انسان از خود، مکاتب گوناگون پزشکی شکل گرفته اند. طبیعی به نظر میرسد که تا پیش از کشف ابزار هایی همچون میکروسکوپ و سایرروشهای تشخیصی پیشرفته که به کمک حواس پنجگانه آمدهاند، دیدگاه وایتالیسم در اوج شهرت باشد و پیروان بسیاری داشته باشد، ولی پس از به کارگیری آن ابزارها و تمرکز یافتن بشر بر روی جنبههای عینی، تمایلش برای فهم جنبههای ذهنی زندگی، کاهش یافت.
از آنجا که گرایش جمعی ما به درک یافتههای عینی بیش از ذهنی است، با گذر زمان، شمار پیروان نگرش یکپارچه نگر و دیدگاه حیات گرایی کاهش یافت و به همان نسبت رویکرد جزء نگر و دیدگاه مکانیسمی به حیات هواداران بیشتری پیدا کرد.
تاریخچه پزشکی: نگرش جزء نگر و یکپارچه نگر
نگرش علم پزشکی به انسان، سلامتی و بیماری نیز برپایه همین دو رویکرد جزء نگر و یکپارچه نگر بوده است. با مروری بر تاریخ پزشکی از زمان بقراط حکیم تاکنون و با بررسی مکتبهای گوناگون پزشکی در دنیا در مییابیم که، رویکرد فراگیر، رویکرد یکپارچه نگر و دیدگاه حیات گرایی از شاخهی فلسفی ایده آلیسم (Idealism) الهام گرفته است.
طب یونانی، طب سنتی ایران، آیورودا، طب سوزنی چین و… که زمانی کارآمدترین روشهای پزشکی بودهاند، هریک چنین دیدگاهی به انسان، سلامتی و بیماری داشتهاند. بر پایهی این دیدگاه، نظم و هارمونی لازم برای زیستن، به دست نیروی هوشمند حیاتی، بر مؤلفههای بیوشیمیایی و بیوفیزیکی اعمال میشود؛ نیروی حیاتی به همه این اجزاء جان میبخشد، رهبری میکند و از یکپارچگی آنها حفاظت میکند.
رویکرد فلسفی ایدهآلیسم و مکاتب پزشکی سنتی
یکی از برداشتهای فلسفی بر پایهی دیدگاه یکپارچه نگر و باور به حیات گرایی، هدفمند بودن آفرینش جهان و انسان است که در آن، تصادف جایگاهی ندارد. انسانها در سفر آگاهی قرار دارند و هستی وآفرینش آنها در این جهان، برای گذر از گامهای تکاملی و شکوفا ساختن همهی امکانات نهفتهی درونی آنهاست، تا به این وسیله بتوانند نیروی ادراک خود را به فراسوی پارامترهای کنونی برسانند. نیروی حیاتی مسئول حفظ نظم و به دیگر سخن سلامتی است تا بشر بتواند در سایهی هنجار ایجاد شده، به هدف غایی خود در زندگی برسد.
عناصر بنیادین و مزاج های مختلف در دیدگاه یکپارچه نگر
دیدگاه یکپارچه نگر در مکتبهای گوناگون پزشکی به اشکال متفاوت وجود داشته است. باور به وجود عناصر بنیادین و مزاجهای گوناگون نمونه مناسبی است. این عناصر در واقع کیفیتهایی از وجود هستند که بر پایه ی دو ویژگی بنیادین سنگینی و گرما شناخته میشوند. عناصر کلاسیکِ چهار گانه شامل خاک، آب، هوا و آتش میباشند و در مورد عناصر پنجگانه باید اتر را نیز به آنها افزود. تناسب و اندازه یِ این عناصر بنیادین در هر فرد، از زمان تولد شکل میگیرد. سرانجام، مزاج هر فرد، از برآیند ویژگی های این عناصر کلاسیک به دست میآید.
به دیگر سخن، برپایه ی دیدگاه آرمانگرایانه به حیات، جدای از آنچه در علم شیمی به عنوان عنصر شناخته شده و ویژگیهای فیزیکی و شیمیایی به آن نسبت داده میشود، این عناصر کلاسیک به مفهوم دیگری اشاره دارند و بر پایهیِ دو ویژگی بنیادین چگالی و گرمای درونی، ویژگیهای دیگری را به آن ها میبخشند. این ویژگیها به هریک از مولکولهای آلی و غیر آلی در بدن، ماهیتی فرا فیزیکی میدهد. آنچه که به عنوان مزاج در پزشکی های مبتنی بر عناصر چهارگانه از آن یاد میشود و یا در پزشکی آیورودا به آن دوشا گفته می شود، برآیند این ویژگیهای فرافیزیکی مولکولهای آلی و غیر آلی است.
رویکردهای درمانی مبتنی بر نیروی حیاتی
در مسمریسم، که امروزه با نام” انرژی درمانی” شناخته شده است، به طور مستقیم با نیروی حیاتی برخورد میشود. در این مکتب باور اصلی آن است که در شرایط بیماری به هر دلیل، پخش و گستردگی نیروی حیاتی به درستی صورت نمیگیرد، به این معنی که در بعضی جاها تراکم انرژی و در جاهای دیگر پراکندگی نامناسب نیروی حیاتی را داریم. در این مکتب با استفاده از نیروی حیاتی فرد درمانگر، این توزیع نابرابر نیروی حیاتی اصلاح شده و سلامتی به بیمار، باز میگردد.
در طب سوزنی، برای نیروی حیاتی، کانون ها و مجراهایی در نظر گرفته میشود و تلاش براین است تا با استفاده از سوزنهای ویژه ایی، پراکندگی نیروی حیاتی را در هر ناهنجاری درست کنند.
در همهی مکتبهای یکپارچه نگر، باور به نیروی حیاتی، نقش بنیادین دارد. در این گونه رویکردها، منظور از سلامتی حالت نظم و تعادل در نیروی حیاتی و در پی آن در ساختار وجودی است و در برابر آن هرگونه بینظمی در نیروی حیاتی، سبب بروز اختلال در مؤلفههای تحت کنترل آن شده و با بروز واکنشهای گوناگون که به پیدایش نشانههای بیماری منجر میشود، خود را نشان میدهد.
مکانیسم های خود تنظیمی و دیدگاه جزء نگر در پزشکی
در برابر رویکرد یکپارچه نگر، رویکرد جزء نگر قرار دارد که خود با دیدگاه مکانیسمی به مسائل مربوط به حیات میپردازد. در این جا همهی مؤلفه های بیوشیمیایی و بیوفیزیکی با مکانیسمهای خودتنظیمی به کار خود ادامه می دهند و دلیلی بر وجود نیروی حیاتی به عنوان نیروی فرافیزیکی برای کنترل آن ها وجود ندارد. در این رویکرد، انسان حیوانی هوشمند و بسیار پیچیده از مجموعه ای از اجزاء است که با نظم حیرت انگیزی به عملکرد خود ادامه میدهد.
این نظم به دست دستگاه دفاعی که خود متشکل از دستگاههای هورمونی، عصبی و ایمنی است، با دقت بالایی تحت کنترل است و به هرگونه ناهنجاری به خوبی پاسخ میدهد و هر گونه بی کفایتی در دستگاه دفاعی، سبب بروز روند آسیب شناسی (Pathological Process) میشود که خود را با دگرگونی در مؤلفههای بیوشیمیایی و همین طور بروز نشانه های گوناگون عینی (Objective) – نشانه های بیماری- آشکار میسازد.
در این مکتب پزشکی، تلاش بر این است که با استفاده از ابزارهای تشخیصی، هرگونه تغییر در پارامترهای بیوشیمیایی و یا بیوفیزیکی شناخته شود و با استفاده از ابزارهای درمانی (منظور داروهای پزشکی رایج است) که برای ازمیان برداشتن این ناهنجاریها نوآوری شدهاند، نظم یا همان سلامتی به انسان بازگردد.
همان گونه که از این مکتب پزشکی انتظار میرود، حضور نظم در ساختار پیچیده وجود انسان، به مجموعهای از واکنش های خود تنظیمی نسبت داده میشود که نیاز به نیروی هوشمند حیاتی را انکار میکند. بنابراین در این نوع نگرش، انسان موجوی پیچیده با ابعاد وجودی گوناگون است که همچون سایر موجودات و این جهان، پیدایشی تصادفی داشته و هدف عینی مشخصی برای زیستن او قابل تصور نیست.
مقایسه دو دیدگاه: یکپارچه نگر و جزء نگر در پزشکی
جدای از این که کدامیک از این دو دیدگاه حقیقت دارند، باید با ذهنی باز به دور از هرگونه پیش داوری همان گونه که از یک پژوهشگر پیرو روش علمی انتظار میرود، به نتیجه و سودمندی باور داشتن به این دو دیدگاه کلی بپردازیم. به دیگر سخن باید بدانیم که باور به این دو دیدگاه چه نقشی در سلامتی و بیماریهای نسل بشر دارد؟
دیدگاه جزء نگر تا حد قابل قبولی برای پرسشهای بنیادین مربوط به هستی یعنی انسان، سلامتی و بیماری پاسخهای قابل درک و عینی ارائه داده است، با این حال در مقایسه با دیدگاه یکپارچه نگر این پاسخها کودکانه و ناقص هستند. از سوی دیگر و در نقطه مقابل دیدگاه یکپارچه نگر، با وجود آن که کمتر به روشنگری عینی پرداخته و بر جنبههای ذهنی (Subjective) تاکید دارد، میتواند پاسخهایی پخته تر ارائه دهد و نتایج عملی مناسبتر و کاملتری را به بارآورد.
سخن پایانی
مقایسه دو دیدگاه جزء نگر و یکپارچه نگر در پزشکی نشان میدهد که هر دو رویکرد با وجود تفاوتهای اساسی، نقش مهمی در درک و درمان بیماریها ایفا کردهاند. دیدگاه جزء نگر با تمرکز بر مکانیسمهای خودتنظیمی و تحلیل پارامترهای بیوشیمیایی و بیوفیزیکی، توانسته است پاسخهای عینی و قابل درکی برای بسیاری از مسائل پزشکی ارائه دهد.
اما این رویکرد به دلیل نادیده گرفتن جنبههای ذهنی و فرافیزیکی زندگی، پاسخهایی ناقص و گاه کودکانه به نظر میرسد. در مقابل، دیدگاه یکپارچه نگر با تأکید بر نظم و تعادل نیروی حیاتی و باور به هدفمندی آفرینش، توانسته است پاسخهای پختهتر و کاملتری ارائه دهد و نتایج عملی مناسبتری در پی داشته باشد. بنابراین، ترکیب و تکامل این دو دیدگاه میتواند راهگشای دستیابی به سلامتی پایدار و کاهش درد و رنج بشر باشد.